قوله تعالى: کان الناس أمة واحدة الآیة... اى على ملة واحدة. خلافست میان علما که این ملت کفر است با ملة اسلام، قومى گفتند ملت کفر است، میگوید مردمان همه بر ملت کفر بودند، یعنى در سه روزگار در آن زمان که نوح علیه السلام پیغام آورد بخلق، و در آن زمان که ابراهیم ع پیغام آورد، و در آن زمان که محمد مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم پیغام آورد، مردمان همه درین سه وقت یک گروه بودند، بر یک کیش، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از کفر و شرک رقمى، در هر میان زنارى، در هر خانه بیت النارى، هر چند در انواع کفر مختلف بودند اما در جنس یکى بودند فالکفر کله ملة واحدة. اما بقول ایشان که گفتند ملت اسلام است، معنى آنست که مردمان همه بر ملت اسلام بودند، یعنى از عهد آدم تا مبعث نوح، و میان ایشان ده قرن بودند، همه بر ملت اسلام و دین حق و کیش پاک پس در روزگار نوح مختلف شدند، و روزگار عمر نوح بقول عکرمة هزار و هفصد سال بود، از آن جمله هزار کم پنجاه سال مدت بلاغ و دعوت بود.


روى فى الخبر انه کانوا یضربونه کل یوم عشر مرات حتى یغشى علیه‏


کلبى گفت: کان الناس أمة واحدة اهل سفینه نوح بودند یک گروه راست بر ملت اسلام و دین حنیفى، پس مختلف شدند بعد از وفات نوح، و الله تعالى بایشان پیغامبران فرستاد. ابى کعب گفت «کان الناس امة واحدة» یعنى روز میثاق که رب العالمین فرزندان آدم را همه از پشت آدم بیرون کرد، و همه را فا آدم نمود، و نام هر یکى آدم را بگفت که چیست، و عمر هر یکى چند است، آن گه با ایشان عهد بست و پیمان بستد ازیشان بر خداى خویش، و بندگى ایشان، و همه را بر یکدیگر گواه کرد، آن روز مردم همه بر یک ملت بودند و بر یک فطرت، پس بعد از آدم در اختلاف افتادند فبعث الله النبیین مبشرین و منْذرین و الله بایشان پیغامبران و کتاب فرستاد، و پیغامبران خداى چه از آدمیان و چه از فریشتگان صد هزار و بیست و چهار هزارند. سیصد و سیزده ازیشان مرسل.


و در قرآن ازیشان بیست و هشت نام برده‏اند، و زین پیغامبران کس بود که صوتى شنید بآن پیغامبر گشت، و کس بود که خوابى دید بآن خواب پیغامبر گشت، و خواب پیغامبران وحى باشد، و کس بود ازیشان که در دل وى افکندند که پیغامبر است. على الجمله چنانک امروز بر بسیط زمین اولیا اند در آن عهد پیشین انبیا بودند، اما پیغامبران مرسل فریشته را بمیان دیدند بصورت مرد، و بایشان سخن گفت، و فى ذلک ما


روى عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال «من الانبیاء من یسمع الصوت فیکون بذاک نبیا، و کان منهم من ینفث فى اذنه و قلبه فیکون بذلک نبیا، و ان جبریل ع یأتینى فیکلمنى کما یکلم احدکم صاحبه»


و بر هر مسلمان واجب است که جمله پیغامبران را دوست دارد، و بهمه ایمان آرد، و جدا نکند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، و همه را درود فرستد.


قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم «صلوا على انبیاء الله و رسله، فان الله بعثهم کما بعثنى»


و أنْزل معهم الْکتاب بالْحق اى بالعدل و الصدق لیحْکم بیْن الناس حاکم اینجا خداست: جل جلاله، که احکم الحاکمین بحقیقت اوست و رسول که فرستاده اوست، و کتاب که نامه اوست. و چون بکتاب حکم کنند روا باشد، که بر سبیل توسع کتاب را حاکم گویند، نظیره قوله هذا کتابنا ینْطق علیْکمْ بالْحق ثم قال: فیما اخْتلفوا فیه و ما اخْتلف فیه این‏ها با کتاب شود، إلا الذین أوتوه جهودان و ترسایانند، که کتاب بایشان دادند و در آن مختلف و دو گروه شدند. و این اختلاف ایشان بر دو وجه بود: یکى آنک ببعضى کتاب مومن و ببعضى کافر مى‏شدند، چنانک الله گفت: و یقولون نوْمن ببعْض و نکْفر ببعْض. وجه دیگر آنست که در کتاب تحریف و تبدیل آوردند، و صفت و نعت محمد بگردانیدند، چنانک گفت: یحرفون الْکلم عنْ مواضعه یا خود بر گرفتند و پنهان داشتند چنانک الله گفت: إن الذین یکْتمون ما أنْزل الله من الْکتاب کعب احبار گفت: از راهبى پرسیدم که آن آیتها که جهودان در توریة بپوشیدند کدامند؟


گفت: شهد الله أنه لا إله إلا هو الایة و منْ یبْتغ غیْر الْإسْلام دینا الآیة و الْیوْم أکْملْت لکمْ دینکمْ الى قوله الْإسْلام دینا الآیة و ما محمد إلا رسول و مبشرا برسول یأْتی منْ بعْدی اسْمه أحْمد الآیة هو الذی أرْسل رسوله بالْهدى‏ الآیة ما کان محمد أبا أحد منْ رجالکمْ بغْیا بیْنهمْ... و آن اختلاف ایشان و کتمان ایشان جز حسد را نبود، که در توریت دانسته بودند که نبوت محمد حق است و راست، چون او را از عرب یافتند حسد آمد ایشان را، و بحسد در کار وى مختلف شدند، پس هر کس که الله تعالى بفضل خود او را هدایت داد، و در علم وى از مومنان بود حقیقت این اختلاف بشناخت، و بتوفیق و ارادت حق بدین حق راه یافت، و بر سنن صواب راه برد.


اینست که رب العالمین گفت فهدى الله الذین آمنوا الى آخر الآیة ابن زید در تفسیر این آیت گفت: اختلفوا فى الصلاة، فمنهم من یصلى الى المشرق و منهم من یصلى الى المغرب، و منهم من یصلى الى بیت المقدس، فهدانا الله للکعبة و اختلفوا فى الصیام: فمنهم من یصوم بعض یوم و منهم من یصوم باللیل، فهدانا الله فیه الى الحق و هو شهر رمضان. و اختلفوا فى الجمعة: فاخذت الیهود السبت و النصارى الاحد، فهدانا الله للجمعة، و اختلفوا فى ابراهیم: فقالت الیهود کان یهودیا، و قالت النصارى کان نصرانیا فهدانا الله فیه الى الحق. بإذْنه الاذن الامر، و العلم، و الارادة جمیعا.


و الله یهْدی منْ یشاء إلى‏ صراط مسْتقیم أمْ حسبْتمْ أنْ تدْخلوا الْجنة الآیة... قال عطاء لما دخل رسول الله و اصحابه المدینة اشتد الضر علیهم، لانهم خرجوا بالامال و ترکوا اموالهم و دیارهم فى ایدى المشرکین، فانزل الله تطبیبا لقلوبهم أمْ حسبْتمْ أنْ تدْخلوا الْجنة المیم صلة، معناه أ ظننتم یا معشر المومنین ان تدخلوا الجنة من غیر بلاء و لا مکروه؟ میگوید شما که مومنانید مى‏پندارید که بى رنجى و بلائى که بشما رسد در بهشت شدید؟ جاى دیگر گفت أ یطْمع کل امْرئ منْهمْ أنْ یدْخل جنة نعیم؟ کلا! هر کس پندارد و طمع دارد که در بهشت شود رنج نابرده و بار بلانا کشیده کلا! نه چنانست که مى‏پندارند و طمع دارند، همانست که در خبر مى‏آید


«الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنى على الله و لما یأْتکمْ مثل الذین خلوْا منْ قبْلکمْ الآیة... مضوا من قبلکم.


اى و لم یصبکم مثل الذى اصابهم، فتصبروا کما صبروا، میگوید پندارید که در بهشت شوید و هنوز بشما نرسید آنچه بگروه پیشینیان رسید، و در صبر بر بلاها رنجها نه کشیدید چنانک ایشان کشیدند. و انگه تفسیر کرد که ایشان را چه رسد.


مستْهم الْبأْساء بایشان رسید درویشى و ناکامى و سختى و الضراء و بیمارى و شکستگى اندام و گرسنگى گفته‏اند که بأساء رنج تن بود، و ضراء زیان مال، وهب منبه گفت: وجدوا فیما بین مکة و الطائف سبعین نبیا میتین، کان سبب موتهم الجوع و القمل. مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت حکایت از کردگار قدیم جل جلاله: أ یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى؟ و صببت علیه الدنیا صبا؟ أما یعلم عبدى ان ذلک له منى قطعا و بعدا؟ أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت؟ اما یعلم عبدى ان ذلک له قربا و وصلا؟ و ذلک من غیرتى على عبدى.»


خواص گفته که این بلاوبى کامى و درویشى و بى‏نوایى در دنیا لبسه مومنان است، و حیلت پیغامبران، و زینت عارفان، و رأس المال صدیقان، فرعونى که مطرود مملکت بود او را چهار صد سال عمر بود، که هرگز او را تبى نگرفت، و رنجى نرسید و بى‏کامى ندید، و در آن تمرد و طغیان خود میگفت «أنا ربکم الْأعْلى‏»، «ما علمْت لکمْ منْ إله غیْری» حال آن دشمن چنین بود، و حال مصطفى بر خلاف این بود! عایشه صدیقه میگوید هرگز روزى فراشب نشدى که مصطفى را از کافران جفایى نرسیدى! یا او را تبى نگرفتى یا به نوعى رنجى در او نگرفتى، گفتند یا رسول الله این همه رنج و بلا از کجا روى بتو نهاده است؟


گفت نمیدانید که این رنج و بلا باندازه ایمان بود، هر کرا ایمان تمامتر، بلاء وى بیشتر، چون ایمان ما بر ایمان عالمیان بیفزود، لا جرم بلاء ما نیز بر بلاء عالمیان بیفزود. و روى فى بعض الاخبار «ان الله عز و جل لیبتلى المومن بالفقر شوقا الى دعائه».


و زلْزلوا حتى یقول الرسول برفع لام قراءة مدنى است، و برین وجه مستقبل بمعنى ماضى بود اى حتى قال الرسول میگوید، ایشان را از جاى بجنبانیدند از پس مصیبتها که بایشان رسید، و بلاها که بر ایشان ریختند، تا آن گه که رسول ایشان گفت و مومنان که با وى بودند متى‏ نصْر الله این فتح ما را کى برآید؟ و الله ما را بر دشمن کى نصرت دهد؟ و گزند از ما کى باز برد؟ رب العالمین گفت ألا إن نصْر الله قریب جواب دادیم آن گروه را در عهد خویش همان جواب که مى‏دهم شما را اى مهاجر و انصار و یاران رسول من، آگاه بید که هنگام یارى دادن الله نزدیک است.


عسى الکرب الذى امسیت فیه


یکون وراءه فرج قریب‏

این آیت در شأن فقراء مهاجرین آمد، آن درویشان و شکستگان و اندوهگنان که روى ایشان از هیبت خداى بر سوخته، وز تعظیم دین اسلام خویشتن را در بوته ریاضت فرو گداخته، بترک خان و مان و دیار وطن بگفته، بر ناکامیها و دشواریها صبر کرده، و طلب رضاء خدا و صحبت رسول وى بر همه اختیار کرده، چون رنج ایشان بغایت رسید، و جان بچنبر گردن رسید، و منافقان از پس وقعه احد زبان طعن دراز کرده که «الى متى تقتلون انفسکم؟» رب العالمین تسکین دل ایشان را این آیت فرستاد.


و روى مصعب بن سعد عن ابیه: قال قلت یا رسول الله اى الناس اشد بلاء؟ قال الانبیاء ثم الامثل فالامثل، حتى یبتلى الرجل على قدر دینه، فان کان صلب الدین اشتد بلاوه، و ان کان فى دینه رقة ابتلى على قدر ذلک، فما یبرح البلایا بالعبد حتى یمشى على الارض و ما علیه خطیئة.»


و عن خباب بن الارث قال شکونا الى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و هو یتوسد بردة له فى ظل الکعبة، فقلنا ألا تدعوا الله؟ ألا تستنصر الله لنا؟ فجلس یحمار لونه او وجهه، فقال لنا لقد کان من قبلکم یوخذ الرجل فیحفر له فى الارض، ثم یجاء بالمنشار فیجعل فوق رأسه ثم یجعل بفریقین، ما یصرفه عن دینه، او یمشط با مشاط الحدید ما دون عظمه من لحم و عصب، ما یصرفه عن دینه، و لینصر الله هذا الامر حتى یصیر الراکب منکم من صنعاء الى حضرموت، لا یخشى الا الله عز و جل، و الذئب على غنمه لکنکم تستعجلون.»


و عن عبد الرحمن بن زید قال: کان وزیرى لعیسى ع رکب یوما فاخذه السبع، فاکله قال عیسى یا رب وزیرى فى دینک و عونى على بنى اسرائیل، و خلیفتى فیهم، سلطت علیه کلبک فاکله قال نعم کانت له عندى منزلة رفیعة لم اجد عمله بلغها فابتلیته بذلک لا بلغه تلک المنزله.